گفتی بغض شک راه گلو را بسته ، لحظه تصمیم است
به تو ای خوب نجیب می توانم شک کرد
گفتم به ترانه دزدان شک کن
چه کسی از من و تو تشنگی باغچه را می بیند
و چه بی رحمانه مشکِ پر آبی را که برای عطش باغچه باقی مانده است نیمه شب می دزدد
و به یک رهگذر قمقمه هایش پر آب می فروشد ، ارزان
به ترانه دزد بگو تو را باور ندارم
سلام آقای خوش تیپ آفرین به این وبلاگت ، کارت خیلی خوبه،
جدی میگم
سلام ... به تو ای خوب نجيب ميتوانم شک کرد... خيلی زيبا بود ... جاری باشيد!!!
سلام... بود آیا که در میکده ها بگشایند؟!!! ...
مثل همیشه زیبایید...
ای همچین ملول بود یه چهار تا شعر توپ باباجون