بهار من گذشته شاید !

بردی از یادم ، دادی بر بادم ، با یادت شادم
دل به تو دادم ، در دام افتادم ، از غم آزادم
دل به تو دادم فتادم به بند ، ای گل بر اشک خونینم بخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز ، چشم من باشد به راهت هنوز

زیــر این گنبد نیلی زیر این چـرخ کـبود
تـوی یک صحرای دور یه بــرج پیروکهنه بود
یــه روزی زیـر هجوم وحشی بارون و باد
از افق کــبوتری تا بــرج کــهنه پر گشـود
بـــرجِ  تنها ســـرپناه خســتگی شـد
مـــهـربــونیش مرهــم شـکستگی شـد
امــا ایـن حـادثه بـــرج وکـــبوتر
قصـــه فــاجـعـه دلــبستگی شــــد
اول قصمون و تو می دونی تو می دونستی
مــن نمی تونم برم تومی تـونی تو می تونستی
باد و بارون که تموم شد اون پرنده پر کشید
التـمـاس و اشـتیاق و تــوی چشم بـرج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی بــرج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خواب هم اون پرنده رو ندید
ای پـــرنـده مــن ای مــسافرمــن
مــــن هـمـــون پوسیده تـنـها نـشینم
هجـــرت تـو هرچـی بودمعراج تـو بود
امـــا مـــن اســـیر مــرداب زمینــم
راز پروازوفقط تو می دونی تو مـی دونستی
مــن نمـی تونم برم تومی تونی تو می تونستی
آخر قصمون رو تو می دونی تو مـی دونستی
مــن نمـی تونم برم تومی تونی تو می تونستی