بار الها از تو می خواهم که بگشایی در لطف و صفا را

از تو می خواهم ببخشایی گناه مردم صاحب خطا را

مگر من چه کردم که دنیای دردم در این واپسین شام هستی

خدایا گواهی نکردم گناهی بجز ذکر یکتا پرستی

ز روی تمنا در بسته بگشا خدایا

اگر دیدی از ما خطایی خدایا ببخشا

در بسته بگشا به رویم خدایا تو که مالک این زمینی

که در خود شکستم دری را که بستم در این شام غربت نشینی

در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید

فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فرا خواند و از آنها

خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند

یکی از فرشتگان به پروردگار گفت : خداوندا آن را در زیر زمین مدفون کن

فرشته دیگری گفت : آن را در زیر دریاها قرار بده

و سومی گفت :راز زندگی را در کوهها قرار بده

ولی خداوند فرمود : اگر من بخواهم به گفته شما عمل کنم

فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند در حالی که

من می خواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد . در این هنگام

یکی از فرشتگان گفت : فهمیدم کجا ای خدای مهربان ؛ راز زندگی را

در قلب بندگانت قرار بده .زیرا هیچکس به فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن

باید به قلب و درون خویش نگاه کند . و خداوند این فکر را پسندید




برگرفته از کتاب نشان لیاقت عشق